۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

ماموریت: خرید برای خونه

چی میخوای برات بخرم؟؟؟

دیروز بعد از افطاری، من و مامانت رفتیم فروشگاه شهروند برای خرید. دو سه روزی بود که میخواستیم بریم ولی هر دفعه عقب می افتاد. خرید ما شامل چیزهایی بود که توی خونه لازم داشتیم ولی مامان خانومتون فقط دنبال چیزهایی بودن که شما احتمالا در یک سال آینده به اون احتیاج داشتین. از چپ و راست و بالا و پائین هم که هی بچه و نوزاد رد میشد، به نوبت یه بار من غش می کردم یه بار اون، بالاخره بعد از یک ساعت و نیم چرخیدن تو شهروند، کارمون تموم شد. حالا اگه بخوایم یه روزی بریم برای تو خرید نمی دونم چقدر طول میکشه...

یه دایی تر و تازه

یکی از کارهایی که خیلی به من حال میده اینکه بقیه رو تو یه موقعیت هایی غافلگیر کنم که حتی حدسش رو هم نمی زنن. مثلا همین دایی شما، تازه دیروز باخبر شدن که دارین تشریف فرما میشین... تقصیری هم نداره،‌ چون شیرازه ... البته بماند که تمام کسایی که اینو میدونن خیلی کم هستن... داریم دونه دونه خبرشون میکنیم...ولی خیلی جالبه وقتی باخبر میشن قیافه هاشون دیدنیه... مثلا عمه خانوم با اون جیغ های بنفشش فعلا رتبه اول رو داره...

بهت خندیدیم

گلک

دیروز من و مامانت نشسته بودیم فکر می کردیم که چه شکلی هستی،‌ چه کارایی می کنی و بهترین شیرین کاریت چیه. گفتم فکر کن که یهو چهاردست و پا از پشت مبل بیاد بیرون، آب دهنش هم آویزون باشه...بعد بدووم دنبالش اونم فرار کنه ... مادرت از خنده غش کرد... فکر کنم صحنه دیدنی باشه

گلک

با نظر مادر بزرگت ( مامان مامانت) تصویب شد که تا اطلاع ثانوی اسم شما گلک باشه... البته پدربزرگت (بابای مامانت) بهت می گفت جوجو، که با اعتراض مادر بزرگت روبرو شد... در ضمن به اطلاع گلک خودم می رسونم که امروز رفتیم یه نمایندگی ایران خودرو و یه اس دی خریدیم... تحویل به قول خودشون پونزده روز دیگست... من که فکر کنم یه یک ماهی طول بکشه

شکلات یا ترشی

صبح بخیر


مامانت داشت برام تعریف می کرد که تو یه سایتی خونده اگر مامانهای خوب میخوان کوچولوشون خوش اخلاق بشه و زیاد گریه زاری نکنه بهتره که شکلات بخورن، ولی اگه ترشیجات مصرف کنن خوب یه کوچولوی اخمو نصیبشون میشه که شبها اونا رو بیدار نگه میداره تا روز خودش بخوابه

دوشنبه خوب

امروز ساعت ده بود که مامانت باهام تماس گرفت. چند تا اسم خوشگل برات پیدا کرده،‌ البته همشون فارسی. چون من از اسم های عربی اصلا خوشم نمی یاد. دلیلی هم نداره که بیام اسم عربی برات انتخاب کنم. مگه عربها میان اسم فارسی رو بچشون بذارن. حالا مامانت فقط یه مشکل کوچولو داره،‌ اونم اینه که هنوز معلوم نیست شما دختر خانوم تشریف دارین یا آقا پسر، پس مجبوره که برای هردو گروه اسم انتخاب کنه.
برای اون بابایی ها و مامانی هایی که میخوان برای کوچولوشون یه اسم،‌ حالا فارسی،‌ عربی، باستانی یا .... پیدا کنن،‌ من سایت http://esm.ir/Default.asp رو پیشنهاد می کنم.

سلام عزیزم

سلام عزیزم...

شاید یه کم دیر شد، ولی بهر حال باید بابا رو ببخشی. یه کم سرش شلوغ پلوغه دیگه. دو هفته قبل از امروز دقیقا سه شنبه بود که مامانت به من گفت که داری میای. نمی دونم چه جوری اون روز شب شد. چه جوری تموم شد. آخه واقعا باورم نمی شد. یعنی منم بابا شدم. خیلی حس عجیبی داشتم. فرداش چهارشنبه تعطیل بود. نیمه شعبان بود. رفتیم خونه مادرم، جدا روم نمی شد بهش بگم، حس می کردم بدنم مورمور میشد. آزاده، خواهرم (عمه تو) میدونی چقدر از خوشحالی جیغ کشید. میخوام برات بنویسم. هرچی حرف دارم بنویسم تا یه روزی بخونی. از حالی که الان دارم باخبر بشی و بدونی چه روزهای خوبی رو با فکرتو و یاد تو من و مامانت گذروندیم.